سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Designer: Theam.TK

اینجا کجاست؟!

از خواب بیدار می شوم ولی چشمهایم را باز نمی کنم. به رویاها  و به قرن ها پیش می روم خود را درون سرزمینی می بینم . اطرافم همه جا چمن و درخت است پر از سبزه و من در میان گل و سبزه دراز کشیدم و استراحت می کنم .

آه صدای رودخانه به گوشم می رسد رودخانه ای که از لابه لای درخت ها می گذرد چقدر رود پرآبی ! چقدر صدایش آرامش دهنده است! این چه صدایی است چه صدای خوش نواز بلبلی می شنوم اما نه این بلبل نیست این چکاوک است که دارد چهچهه می زند! اما نه به گمانم غناریه ؟ چشمهایم را باز می کنم بالای درخت غناری ای بر روی درختی لانه کرده و به بچه هایش غذا می دهد . آه چه نسیم خنکی می آید بوی درخت و سبزه و گل عاشقِ دیوانه ام کرده.

دلم هوای بازار را کرده ، به شهر می روم مردم را می بینم که با لبخند و شادی رفت و آمد می کنند. صدای اسب و کالسکه می آید رو به خیابان می کنم که کالسکه ها با چه نظمی می روند و می آیند. دو دوست را می بینم که دست در دست هم می خواهند به هم کنند از خیابان رد بشند. در پیاده رو دو نفر به هم برخورد کردند(تنه زدند) الانه که دعواشون بشه امانه با شوخی و خنده دارن از هم عذرخواهی می کنند. اونجا رو! چه مرد با غیرتی !چقدر با خانم اش با احترام رفتار می کنه ! مثل اینکه برای وارد شدن مردد هستند گوش می دهم نه اون آقا با احترام داره به خانم تعارف می کنه که وارد بشه چقدر قشنگ!

مغازه ها را نگاه ! چقدر شلوغ هستند همه دارند خرید می کنند و مغازه دارها با چه خوش رفتاری و چه با احترامی مشتریانشان را راهی می کنند.

از اون خونه چه صدای موسیقی قشنگی می یاد انگار عروسیه!خوشبخت بشن.

جلوتر می روم می بینم که همه جمع شدن یعنی چه خبره می خوان کسی رو اعدام کنند؟ آهان دارند از قهرمان ها و هنرمندها تجلیل و قدردانی می کنند و جایزه به آنها می دهند و مردم برایشان دست می زنند و گل به آنها می دهند . کاش من هم گلی داشتم که تقدیم می کردم.

اینجا کجاست؟ می پرسم : ببخشید خانم ! اینجا کجاست؟

- عزیزم ، اینجا ایران است اگر غریبی و جایی نداری به منزل ما بیا و خستگی ات را در کن!

در رویاهایم غرق بودم که ناگهان صدای موتوری که اگزوزش دست کاری شده از کنار پنجره به سرعت رد می شود. آه خدای من باز صدای سرسام آور و دود ماشین ها شروع شد. از پنجره بیرون را نگاه می کنم همه جا خشک و همه جا دیوار است به نظرم امروز هوا گرم تر و کثیف تر از گذشته است. دارم خفه می شوم.

با ماسک از خانه بیرون می روم . مردم چرا اینجوری هستند چرا اینقدر غمناک هستند؟ چه اتفاقی افتاده ؟ آمبولانسی از کنارم آژیرکشان به سرعت عبور می کند باز چه اتفاقی افتاده یعنی چه حادثه ای روی داده؟ خدایا کمکش کن خدایا شد یه بار صدای آمبولانس رو نشنوم!!

ناراحت به راهم ادامه می دهم در راه دو زوج را می بینم که بر سر یه موضوع بی ارزش با هم دعوا می کنند و خانم در آخر درد کتک های شوهرش را تحمل می کنه.

در راه پلیس به سراغم می آید می پرسد چرا ماسک زده ای ؟ شورشی هستی بعد از هزار قسم که نه نیستم رهایم می کند.

مغازه ها رو نگاه! چقدر خالی هستند مغازه دار ، داره خوابش می بره . نه انگار اون یکی مشتری داره می ایستم و نگاه می کنم ، مغازه دار داد می زنه همینه که هست می خوای بخر می خوای نخر!

می روم دکه ای یه روزنامه می خرم ببینم چه خبری توش نوشته شده ؟ صفحه اولش رو می خونم ای خدا باز که بنزین گران شد. نه ولش کن این چیز جدیدی نیست. خود مردم هم که این رو می دونند روز به روز گران تر می شه! صفحه دوم خبرهای مختلف همه تکراری و حرف خشکسالی و قحطی ، رودخانه ها و دریاچه ها خشک شدند . یعنی خدا با ما قهر کرده؟ چه جالب اینجا نوشته که آب و برق و گاز به لبنان و عراق و... صادر می شه . پس مردم خودمان چی که از بی آبی دارن هلاک می شن؟ وقتی رودخانه ها دارن خشک می شن و بی آبی هست چرا آب صادر بشه آن هم به کشور عربی مثل لبنان که پولدارترین کشور است و عراقی که تمام جوانانمون را ناجوانمردانه قتل و شکنجه کرده ؟ نمی دانم بخندم یاگریه کنم.

صفحه بعدی را ورق می زنم آه خدای من نوشته قویترین مرد ایران داداشی را به قتل رساندند! وای خدا مگه می شه یه کشور قهرمانش را به قتل برسونه . قهرمانی که برای کشورش افتخار آفریده! آخه به چه دلیل ، برای چه ؟ چون قویترین مرد است یعنی قاتلاش می خواستن زورآزمایی کنند؟ یا بدهی نسبت به اون داشتند؟ یاکسی اجیرشون کرده؟ قلبم به درد آمد . تیترها را به سرعت می خوانم . بعدی هم که بدتره ، به یک دختر جوان تجاوز شده و او را به قتل رساندند. وای خدا بعدی عکس یه دختره که خواستگارش رو صورتش اسید پاشیده چه وحشتناک! فکر کنم این چیزها مد شده نه؟ تیتر بعد خبر از سرقت از یک طلا فروشیه که مغازه دار را به قتل رسوندن! خوب طلاها را بردی دیگه چرا مغازه دار رو می کشی و یه خانواده را بی سرپرست و عزادار می کنی؟

روزنامه را می بندم بی خبرباشم بهتره! جلوتر می روم از خانه ای صدای گریه و زاری می یاد فکر کنم کسی فوت شده ! عکسش و نگاه می کنم آخی چه جوان بوده علتش چی بوده؟ به قتل رسیده؟ تصادف کرده؟ اعدام شده ؟ مریض بوده؟ چی بوده؟

این دنیا می خواد با این همه مشکلات به کجا برسه از چه کشوری می خواد جلو بزنه؟یعنی می خواد از امریکا که به .... معروفه رد کنه؟ به اطرافم نگاه می کنم همه عصبانی و ناراحت و نا امید هستند جز چند نفر که کبکش خروس می خونه ! همه تو فکر هستند و با خودشون حرف می زنند.

می پرسم : ببخشید خانم! اینجا کجاست؟

- چه می دانم کجاست؟ فکر کنم ایران باشه اَه !



کلمات کلیدی: ایران
+ تاریخ جمعه 90 مرداد 7ساعت 3:2 عصر نویسنده مونا عزیزی | نظرات ()

خرد جمعی
هرودوت را چگونه می شناسید؟
آموخته های کورش بزرگ قسمت سوم
اینجا کجاست؟؟!
[عناوین آرشیوشده]