سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Designer: Theam.TK

 

چهارشنبه سوری


چهارشنبه سوری سنتی باستانی است ، یک سنت زیبا و پرمعنا که شاید ما معنای آن را به خوبی ندانیم. ولی طبق رسم ورسوم ها ، تا به حال انجام گرفته و ایرانیان اصیل از این سنت خشنود هستند و هستیم.

ایرانیان باستان و همیشه یکتاپرست آتش رامظهر پاکی می دانستند و اعتقاد داشتندکه آتش تمام ناپاکی ها را از بین خواهد برد و به آتش اهمیت می دادند.

امروزه هم ایرانیان این رسم را برپا می کنند و لذت می برند . ولی نمی دانم چرا برپایی این سنت برای بعضی ها دچار وحشت می کند که هر موقع دلشان خواست با حرف های عجیب و غریب می خواهند مردم را فریب دهند و نمی دانم چرا اینان با سنت های ایرانیان مشکل دارند . آنهایی که به ظاهر ایرانی هستند ولی در باطن عرب هستند ، می خواهند سنت و نژاد و هویت ایرانیان را نابود کنند.

یکی از مین ایرانی ظاهری که به عرب بیشتر شباهت دارد قبل از چهار شنبه سوری اعلام می کند که « چهارشنبه سوری یک سنت خرافی است، نباید سنت خرافی را احیا کنیم و از همه اینها گذشته اسراف در مال است  و نباید اسراف در مال کرد.،چهارشنبه سوری از مظاهر آتش پرستی ، بدعت و خرافه پرستی است.»

ایرانیان تنها کسانی بودند که از ابتدا یکتاپرست وخدا پرست بودند و خدای خود را به جای اینکه به زبان عربی صدا زنند با صدای زیبای ایرانی او را اهورامزدا صدا می زنند.

یعنی اینها این را نمی دانند؟ یا خودشان را به خریت می زنند ؟ خوب است که نگاهی به تخت جمشید یا پاسارگاد که مانند سندی برای ایرانیان است  و هویت ماست ، بیاندازند . چرا بدون فکر و راحت این تهمت را به ما می زنند .

اگر می گویید آتشکده ها این را نشان می دهد که ایرانیان آتش می پرستیدند باید بگویم پس شما ها هم که به مسجد یا حسینیه می روید انسان پرست و بت پرست هستید.

همان طور که گفتم خدای ایرانیان اهورامزاد است و آتش را نماد پاکی می دانستند ، همانطور که مسیحی ها آب را نماد پاکی می دانند و برای پاکی انسان ها از گناه او را با آب غسل می دهند. ایرانیان هم آتش را نماد پاکی می دانستند . ولی شما اعراب به ظاهر ایرانی چطور؟ چه چیز را نماد پاکی می دانید؟ حتما زور و ظلم  یا دروغ و ریا کاری ؟

ایرانیان انسان های یکتاپرست و متمدنی بودند و هستند که تمدن را به دیگران آموختند تنها نتوانستند به اعراب بیاموزند که شما اعراب به ظاهر ایرانی توانستید این جور به ما تهمت بزنید.

ولی ایرانیان انسان های فهمیده ، باهوش و قدرتمندی هستند و فریب این سخنان نمی خورند و با ادامه دادن به آتش روشن کردن به اینان فهماندند که سنت ایرانیان از بین نخواهد رفت و ما سال های سال نه تنها این رسم بلکه تمام رسوم ایرانیان باستان را انجام خواهیم داد.

در پناه اهورامزدا

 



کلمات کلیدی: چهارشنبه سوری
+ تاریخ جمعه 89 اسفند 27ساعت 12:57 عصر نویسنده مونا عزیزی | نظرات ()

بگو نه...!

زندگی تاریخچه تجربه هاست. تجربه هایی که ما را در مشکلات یاری می دهد.

در حال استراحت بودم که نا خودآگاه به یاد گذشته افتادم . به زمانی که یک دختر بچه بازیگوش و بی تجربه ای بودم ، زندگی را در کنار دوستانم شاد و خرم می گذروندم . به یاد دارم که همیشه برای دوستانم فداکار بودم. همیشه به درد دل هایشان گوش می دادم ولی کسی نبود به درد دل من گوش بده، همیشه یاور این و آن بودم ولی کسی یاور من نبود دوستانم را تنها نمی گذاشتم و کنارشان بودم ولی خودم همیشه تنها بودم، هر خواسته ای داشتند با این که راضی نبودم برایشان انجام می دادم و ... و اینها باعث سواستفاده از دوستی من شد.

روزی معلم ادبیات حرف قشنگی زد که به دل بچه های کلاس به خصوص من نشست .معلم گفت: « یاد بگیرید که بتوانید با قاطعیت تمام به دیگران نه بگویید حتی اگر مسخره تان کنند»

ومن از آن روز تصمیم گرفتم که همیشه در خواسته هایم محکم باشم و این خیلی روش جالبی است.

وقتی که کسی خواسته ای ازت دارد که برخلاف میلمان است با گفتن نه به دو هدف می رسیم هم اون فرد می فهمد که راضی به این کار نیستی و هم خود آرامش پیدا می کنیم .

چرا باید با ترس و دلهره از مسخره شدن ، ناراحتی و... نه بگوییم. این نیست که به همه چیز نه گفت! نه منظور این نیست . گاهی اوقات باید برخلاف دل برای یاری رساندن به این و آن ، بله بگوییم . باید دید جایگاه نه گفتن کجاست و آن را قاطعانه و بدون ترس گفت . همیشه دوست هایی که به ظاهر دوست هستند از همین راه (دو دلی و سست بودن فرد) وارد می شوند . به عنوان مثال : دو دوست را در نظر بگیرید و اولی به دومی پیشنهاد سیگار می دهد. دومی با سستی می گه نه! اولی شروع می کنه او را مسخره کردن و ...

خوب اگه این فرد با قاطعیت کامل نه بگه هیچ کس نمی تونه او را به راه های بد بکشه .

پس بیاید نه گفتن را یاد بگیریم.

 



کلمات کلیدی: نه
+ تاریخ جمعه 89 اسفند 20ساعت 9:51 عصر نویسنده مونا عزیزی | نظرات ()

 

مردی داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:

- اگر یک قدم دی گه جلو بروی کشته می شوی .
مرد ایستاد و در همان ل
حظه آجری از بالا افتاد جلوی پایش.
مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرش را نگاه کرد اما کسی را ندید .
به هر حال نجات پیدا کرده بود .
به راهش ادامه داد .به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشود باز همان صدا گفت :
- بایست
مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعتی عجیب از کنارش رد شد ...بازهم نجات پیدا کرده بود .
مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
مرد فکری کرد و گفت :
- اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم کدام گوری بودی ؟



کلمات کلیدی:
+ تاریخ دوشنبه 89 اسفند 9ساعت 10:0 عصر نویسنده مونا عزیزی | نظرات ()

خرد جمعی
هرودوت را چگونه می شناسید؟
آموخته های کورش بزرگ قسمت سوم
اینجا کجاست؟؟!
[عناوین آرشیوشده]